جبر مي گويدم که بنويسم
از تويي که درون من جاري ست
شعر تنها پناه امن من است
گرجه او هم رفيق خوبي نيست
يک نفر با تو راه مي آيد
يک نفر سد راه من شده است
يک نفر نقشه مي کشد هر روز
در تنم جنگ تن به تن شده است.
يک نفر در مني که ساخته اي
روز ها هي سراب مي بيند
شب براي تو شعر مي خواند
شب براي تو خواب مي بيند.
شب حقير است پيش گيسويت
ماهيگيري به موي خود بستي
چشم هايت ستاره ميزايند
آسمان دار قابلي هستي !
امير حسين اثتاعشري
درباره این سایت